{scenario}
⁴وقتی زنش میمیره و از دختر کوچولوش متنفر میشه:
_ نه عزیزم! ..تو باید بابایی رو ببخشی!..یه وقت نری پیش مامانی هااا!...بابایی رو تنها نذاری هااا!
ا/ت با چشمای خیسش به حرفای باباش گوش داد..با حس اینکه نفسش به خوبی بالا نمیاد چشماش رو روی هم فشار داد...لبای خشک شدش رو با زبون خیس کرد.
+ بابا؟
_ جانم؟
+ امشب یادم رفت بگم...تولدت..مبار..ک!
قلبش خیلی تند میزد و بدنش داغ شده بود.
_ مرسی عزیزم...تو فقط حالت خوب شه قول میدم دوباره یه تولد دیگه بگیرم..فقط چند دقیقه ی دیگه طاقت بیار!
بازدمش رو خش دار بیرون داد. و دستش رو روی قلبش گذاشت.
+ بابایی...خیلی...خ..خیلی تند..م..میزنه!
بابا..میترسم!...نفس...ن..نفسم...ب..بابا!
......
جنسیت : زن
نام: پارک ا/ت
سن: 7
نام پدر: پارک جیمین
علت فوت: ایست قلبی
زمان فوت: 22:39 شب، سه شنبه ۵ فوریه
تاریخ تولد: ۱۲ اکتبر سال 2016
تاریخ فوت: ۵ فوریه سال 2023
امضا: بیمارستان مرکزی سئول
به برگه ی تو دستش نگاه کرد...باید باور میکرد؟...دخترش، ماهش رو از دست داده بود؟...جین هیونگش و بقیه با شنیدن خبر سریع خودشون رو به بیمارستان رسونده بودن...یونگی هیونگش با لیوان آبی که از آبخوری بیمارستان پر کرده بود کنارش نشست و موهاش رو که روی صورتش ریخته بودن کنار زدکل صورتش رو چنگ انداخته بود و زیر چشماش گود افتاده بودن...بزور آب رو خورد.
_ هیونگ دیدی چی شد؟...دیدی دخترم رفت؟..دیدی من کشتمش؟...دیدی دومین ماهم رو هم از دست دادم؟...هیونگ اون تازه هفت سالش شده بود!...بخاطر ایست قلبی مرد...قلب کوچولوش بخاطر حرف ها و کتک های من ایست کرد....هیونگ من کشتمش...منه لعنتی!...رو تنش پر از رد کتک و کبودی بود..کار من بودن...الهی دستم بشکنه!...من قاتل یه دختر بچه ی بی گناه ۷ سالم...من یادگاریه سورا رو کشتم....میفهمیییی؟من یه قاتلم! یه قاتل!
با هر کلمه ای که میگفت سرش رو به دیوار بیمارستان میکوبید و بخاطر همین پیشونیش زخم شده بود و خونریزی کرده بود...اون اگه به اندازه ی دریا ها و اقیانوس ها گریه میکرد بر نمیگشت...چون اون الان داره حتما با مامانش بهترین لحظات رو میگذرونه.
اره...!
اون یه قاتله!
قاتل دخترش...یادگاریه همسرش!
اون حالا هر دوتا ماهش رو از دست داد بود...همش هم تقصیر خودش بود!
اینم از این...درخواستی بود..حمایت یادت نره 🤝🏻🗿
_ نه عزیزم! ..تو باید بابایی رو ببخشی!..یه وقت نری پیش مامانی هااا!...بابایی رو تنها نذاری هااا!
ا/ت با چشمای خیسش به حرفای باباش گوش داد..با حس اینکه نفسش به خوبی بالا نمیاد چشماش رو روی هم فشار داد...لبای خشک شدش رو با زبون خیس کرد.
+ بابا؟
_ جانم؟
+ امشب یادم رفت بگم...تولدت..مبار..ک!
قلبش خیلی تند میزد و بدنش داغ شده بود.
_ مرسی عزیزم...تو فقط حالت خوب شه قول میدم دوباره یه تولد دیگه بگیرم..فقط چند دقیقه ی دیگه طاقت بیار!
بازدمش رو خش دار بیرون داد. و دستش رو روی قلبش گذاشت.
+ بابایی...خیلی...خ..خیلی تند..م..میزنه!
بابا..میترسم!...نفس...ن..نفسم...ب..بابا!
......
جنسیت : زن
نام: پارک ا/ت
سن: 7
نام پدر: پارک جیمین
علت فوت: ایست قلبی
زمان فوت: 22:39 شب، سه شنبه ۵ فوریه
تاریخ تولد: ۱۲ اکتبر سال 2016
تاریخ فوت: ۵ فوریه سال 2023
امضا: بیمارستان مرکزی سئول
به برگه ی تو دستش نگاه کرد...باید باور میکرد؟...دخترش، ماهش رو از دست داده بود؟...جین هیونگش و بقیه با شنیدن خبر سریع خودشون رو به بیمارستان رسونده بودن...یونگی هیونگش با لیوان آبی که از آبخوری بیمارستان پر کرده بود کنارش نشست و موهاش رو که روی صورتش ریخته بودن کنار زدکل صورتش رو چنگ انداخته بود و زیر چشماش گود افتاده بودن...بزور آب رو خورد.
_ هیونگ دیدی چی شد؟...دیدی دخترم رفت؟..دیدی من کشتمش؟...دیدی دومین ماهم رو هم از دست دادم؟...هیونگ اون تازه هفت سالش شده بود!...بخاطر ایست قلبی مرد...قلب کوچولوش بخاطر حرف ها و کتک های من ایست کرد....هیونگ من کشتمش...منه لعنتی!...رو تنش پر از رد کتک و کبودی بود..کار من بودن...الهی دستم بشکنه!...من قاتل یه دختر بچه ی بی گناه ۷ سالم...من یادگاریه سورا رو کشتم....میفهمیییی؟من یه قاتلم! یه قاتل!
با هر کلمه ای که میگفت سرش رو به دیوار بیمارستان میکوبید و بخاطر همین پیشونیش زخم شده بود و خونریزی کرده بود...اون اگه به اندازه ی دریا ها و اقیانوس ها گریه میکرد بر نمیگشت...چون اون الان داره حتما با مامانش بهترین لحظات رو میگذرونه.
اره...!
اون یه قاتله!
قاتل دخترش...یادگاریه همسرش!
اون حالا هر دوتا ماهش رو از دست داد بود...همش هم تقصیر خودش بود!
اینم از این...درخواستی بود..حمایت یادت نره 🤝🏻🗿
۳۹.۵k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.